حدود چهار ماه قبل از عملیات کربلای چهار گردان ما ( گردان یا رسول(ص) ) به همراه سایر گردانهای لشکر ویژه 25 کربلا به منطقه بوفلفل در
منطقه اروندکنار منتقل و تا چند روز قبل از شروع عملیات ، آموزشهای مختلف نظامی از جمله آموزش غواصی به بچه ها داده شد و سپس به
شهر خرمشهر منتقل و بیست و چهار ساعت قبل از عملیات در مقرهای از قبل تعیین شده در گمرک خرمشهر مستقر شدیم . بیست و چهار
ساعتی که بچه ها سر از پا نمی شناختند و هر کسی به شیوه خودش با خدا خلوت کرده بود و با معشوق خویش راز و نیاز می کرد . یاد آن
بچه ها بخیر ، یاد شهید منصور مهدوی ، شهید مصطفی تیرگران ، شهید اکبر فرد ، و فرمانده عزیز گروهان ما شهید اسماعیل نجات بخش و
خیلی دیگر از شهدا که نوشتن اسامی تک تک آنان در این مجال امکانپذیر نیست ، یادشان بخیر !
بالاخره شب موعود فرا رسید و با دستور فرمانده گروهان بچه های دسته به خط شدند و برای سوار شدن به قایق ها حرکت خود را آغاز
کردند اما اوضاع غیر عادی بود ، عراقی ها قبل از شروع عملیات اقدام به شلیک آرپی جی و تیراندازی به سمت خط ما کردند که در اثر این
حرکت دشمن برخی از رزمندگان مجروح و به عقبه منتقل شدند . با همه این احوالات بالاخره رمز عملیات اعلام و نیروهای خط شکن یا همان
غواصان همیشه مظلوم با وجود هوشیاری دشمن و لو رفتن عملیات به خط دشمن زدند و با شکستن خط ، حرکت قایق ها آغاز و سیل
رزمندگان به آنسوی اروند سرازیر شدند و نبرد نابرابر دشمن در سنگرهای بتونی و کاملاً مستحکم با رزمندگان بی پناه و فاقد
خاکریز ،کربلایی دیگر را رقم زد و خیل شهدا و مجروحین در جزایر ام الرصاص و ام البابی همچون سرور سالار بی کفنشان در خون خود
غلطیدند و عاشورایی دیگر را سرزمین عراق بر پا کردند . آری عملیات کربلای چها به واقع کربلایی دیگر بود در عصر معاصر که تاریخ هیچوقت
نخواهد توانست واقعیت آن را برای آیندگان به تصویر بکشد . وقتی از قایق پیاده شدیم با ابدان مطهر و تکه پاره غواصان عزیز روبروشدیم و در
ادامه راه وارد کانالی شدیم که قرار بود مثلاً جان پناهی برای بچه ها باشد اما غافل از اینکه قتلگاه بود و دشمن از پیش آماده در انتظار حضور
رزمندگان در کانال ، همه را به رگبار بست تا اینکه با رشادت رزمندگان و خاموش کردن آتش دشمن و کمی پیشروی به سمت جلو مجدداً با
دام دشمن روبرو شده و در موقعیتی قرار گرفتیم که فاقد خاکریز بود و قتل عام بچه ها را به چشم دیدیم و بعد از کمی درگیری با دشمن تا
بن دندان مسلح و از سر ناچاری و به دستور فرماندهی گردان ،افراد سالم مجروحین را به عقب منتقل و دستور عقب نشینی صادر شد و
آنهایی که مانده بودند ، شاهد این بودند که چگونه مجروحینی که یارای برگشت نداشتند چگونه التماس می کردند که تنهایشان نگذاریم و آن
عزیزان را هم مثل بعضی های دیگه به عقب ببریم اما ...
و بالاخره شامگاه روز عملیات وقتی به مقر قبل از حرکتمان برگشتیم دیدیم آنچه را که نباید میدیدیم ! دیدیم که خیلی از عزیزانمان برنگشتند
، یا شهید شدند و یا به اسارت دشمن درآمدند و چه بد سرنوشتی برای ما بود که ماندیم و شاهد دیدن این روزهایمان هستیم و همچنان
حسرت آن روزهای فراموش ناشدنی را می خوریم و تنها می توانیم با یاد و خاطره آن عزیزان سفرکرده به خودمان تسلا دهیم و دلمان را به
شفاعت آنان و لطف خدا در رسیدن به آرزوی بزرگمان یعنی شهادت خوش باشیم . بامید آن روز...
نظرات شما عزیزان: